آخرین دعوت
 
نفس ما
نرگس و فاطمه و سمانه و معصومه و الناز می شن نفس ما!!!
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : سمیرا

 

تمام یارانش رفته بودند. تنها، تشنه، خسته، در رزم جامه‌ای خیس از خونِ زخم‌های عمیقش؛ به تماشا ایستاده بود، جهانی را که در آتش می‌سوخت. چشم‌هایش مطمئن‌تر از آن بودند که بتوان فهمید نگران است. اما بود.
برای تمام کسانی که جا می‌ماندند نگران بود. این همه راه را آمده بود. نامه‌ها داده بودند و دعوت شده بود. نامه‌ها داده بود و دعوت کرده بود تا کسی جا نماند. حالا لحظه‌های آخر بود. جهان پیش چشمانش می‌سوخت. می‌خواست فریاد بزند:
 آیا کسی هست که یاری‌اش کنم؟ که نجاتش دهم از این دوزخ؟» اما نگفت.
خواست طوری بگوید که نافهم‌ترین‌ها بفهمند. که سنگین ترین دل‌ها بلرزند. که هلهله‌ها راه صدا را سد نکند. که کسی جا نماند؛ تا ابد.
رو به دشمن‌ترین دشمنانش مثل رعد غُرّید: کیست مرا یاری کند؟»

منبع : مناسبت ها


نظرات شما عزیزان:

الهام
ساعت2:43---13 دی 1391
فوق العاده بود

عمو نارنجی
ساعت8:52---26 آذر 1391
خوندم.

یه کمی دیر بود ولی خوب بود.
پاسخ:چرا دیر!! فکر کنم یادتون رفته هنوز اربعین نشده !؟!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 141
بازدید کل : 4523
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 75
تعداد آنلاین : 1