نفس ما
نرگس و فاطمه و سمانه و معصومه و الناز می شن نفس ما!!!
شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 16:23 ::  نويسنده : سمیرا

شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 7:35 ::  نويسنده : سمانه

  خبر دارید که یه یک ماهی میشه که به شهر پردیس اسباب کشی کردیم.شهر قشنگ و مجهزی،خیلی هم دنج و آرومه.هوای خیلی عالی و سردسیری هم داره.از دیروز بعد از ظهر بارش برف اینجا شروع شده و تا همین الانم در حال بارشه.همه جا اونقدر قشنگ شده که نگووووو!!

من و خانواده ام اونقدر ذوق کردیم که خدا می دونه.تازه که اومده بودیم این خونه همسایمون می گفت اینجا از اواسط آبان برف میاد و عجیبه که تا الان نیومده. ما باور نمی کردیم.

این عکس رو همین الان از پنجره اتاقم گرفتم. اون ماشین سیاه رو می بینید؟!!هرچی سعی کرد نتونست از لای برفا حرکت کنه،به سر کوچه که می رسید ماشین لیز می خورد پایین آخه سر کوچه یه کم سر بالاییه. آخر سر راننده بی خیال شد پیاده رفت!!!!
نتیجه اخلاقی: در روزهای برفی استفاده از زنجیر چرخ الزامیست!!!
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : سمیرا

 

تمام یارانش رفته بودند. تنها، تشنه، خسته، در رزم جامه‌ای خیس از خونِ زخم‌های عمیقش؛ به تماشا ایستاده بود، جهانی را که در آتش می‌سوخت. چشم‌هایش مطمئن‌تر از آن بودند که بتوان فهمید نگران است. اما بود.
برای تمام کسانی که جا می‌ماندند نگران بود. این همه راه را آمده بود. نامه‌ها داده بودند و دعوت شده بود. نامه‌ها داده بود و دعوت کرده بود تا کسی جا نماند. حالا لحظه‌های آخر بود. جهان پیش چشمانش می‌سوخت. می‌خواست فریاد بزند:
 آیا کسی هست که یاری‌اش کنم؟ که نجاتش دهم از این دوزخ؟» اما نگفت.
خواست طوری بگوید که نافهم‌ترین‌ها بفهمند. که سنگین ترین دل‌ها بلرزند. که هلهله‌ها راه صدا را سد نکند. که کسی جا نماند؛ تا ابد.
رو به دشمن‌ترین دشمنانش مثل رعد غُرّید: کیست مرا یاری کند؟»

منبع : مناسبت ها

شوهر: سلام،من Log in کردم.

زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟
شوهر: Bad command or File name
زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!
شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel
زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟
شوهر: File in Use, Read only, Tryafter some Time
زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.
شوهر:  Access Denied
زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.
شوهر: Data Type Mismatch
زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.
شوهر: By Default
زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.
شوهر:  Low Disk Space , Hard Disk Full
زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟
شوهر: Unknown Virus Detected
زن: خب مادرم چی؟
شوهر: Your system Infected By Trojan !
زن: و رابطه تو با رئیست؟
شوهر: The only User with Write Permission
زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟
شوهر: Too Many Parameters,Windows Can Not Execute This Program !
زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.
شوهر: ,Dont Send Error !?? Program Performed Illegal Operation, It will beClosed
زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!
شوهر: Close all Programs and Logout foranother User
زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.
شوهر: Please Install New Service Pack Or ObtainNew Version
منبع : ce90yazd.blogfa.com/post-170.aspx
 
یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 22:28 ::  نويسنده : سمانه

 اوایل دانشگاه بود و من و معصومه و نرگس و الناز برای یه سری کار اداری رفته بودیم ساختمون اداری دانشگاه.قرار شد بعد از کارمون ناهار و همون دور و بر بخوریم.بعد از اینکه کارمون تموم شد ساعت حدود 11بود.دیدیم برای ناهار خیلی زوده پس همون دورو بر یه کم چرخ زدیم و حدود ساعت 12:30 رفتیم سراغ ناهار.همون اطراف یه فست فودی پیدا کردیم و رفتیم تو.بعد از چند دقیقه سفارشاتمون آماده شد و ما شروع کردیم به خوردن.

داشتیم حرف می زدیم و می خندیدیم که من چشمم افتاد به نوشابه ام که کنارش یه نمکدون بود، کودکیم فوران کرد و گفتم:))بچه ها...ببینید...برای اینکه گاز نوشابه رو خارج کنیم..آها....))و شروع کردم نمک ریختن تو نوشابه.اولش همه چیز خوب پیش رفتا...گازا یه کم پریدن ولی یهو....نوشابه اومد بالا...بالا و بالا و بالاویهو سر ریز شد...چه سرریزی...نصف نوشابه خالی شد رو میز...طوری که یه لایه نوشابه روی کل سطح میز و پوشوند.حالا بچه نمی دونستن بخندن یا منو دعوا کنن.!!!!

معصومه که طبق معمول چشم غره می رفت ولی نرگس و الناز فقط می خندیدن...خودمم می خندیدم...خیلی باحال بود آخه...

بعدش فست فودیه که سرو صدای مارو شنید فهمید دست گل به آب دادیم، اومد.وقتی اوضاع رو دید اونم خندش گرفته بود و با خنده میز و تمیز کرد و رفت..ما هم بازمی خندیدیم.

شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 17:14 ::  نويسنده : سمیرا

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بود ند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه

پدر اورا به اطاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است

به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه .




 تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم


بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر مهربانی وگذشت بدهد تا
هر گز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .


از سایت : 
da3tanekotah.persianblog.ir 

یک شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 5:15 ::  نويسنده : سمیرا

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بود ند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه

پدر اورا به اطاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است

به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه .




ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم


بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر مهربانی وگذشت بدهد تا
هر گز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .


از سایت : 
da3tanekotah.persianblog.ir 

یک شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : سمیرا

مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دوانتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.
کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "
مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. "
موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ "


پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : معصومه

 

سلام
حافظ یه مثنوی خیلی زیبا داره "الا ای اهوی وحشی کجایی"  که من قسمتی از اونو اینجا میذارم :
 
چنینم هست یاد از پیر دانا                                 فراموشم نشد هرگز همانا
 که روزی رهروی در سرزمینی                          به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری                         بیا دامی بنه گردانه داری
جوابش دادو گفتا دام دارم                                ولی سیمرغ میباید نشانم
بگفتا چون به دست آری نشانش                       که از ما بی نشان است آشیانش
بگفتا گرچه این امر محال است                          ولیکن ناامیدی هم وبال است
ولی تا جان بود در تن بکوشم                            بود کز جام او یک جرعه نوشم
چون ان سرو روان شد کاروانی                          چو شاخ سرو میکن دیده بانی
مده جام می و پای گل از دست                        ولی غافل مشو از دهر سرمست
                                                                                                                               حافظ

 

 

        

یک شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 10:35 ::  نويسنده : سمیرا

 

راستی که سالن پذیرایی با این تلویزیون عجب ابهتی پیدا کرده بود، من دائم تماشاش می کردم و به عنوان پدر خانواده از اینکه تونسته بودم یکی از مدرنترین مظاهر تمدن بشری رو به خانواده هدیه کنم بخودم می بالیدم، سینمای خانوادگی، صدای دالبی، فلترون، صفحه نمایش تخت و....
هنوز نگاهم به آخرین شاهکار بشری بود که بچه ها با خنده و شادی به سمت تلویزیون دویدند من ناخودآگاه فریاد زدم مواظب باشید، چه خبره الان می خورید تو شیشه اش هنوز هیچی نشده چند میلیون میره هوا !!
خنده رو لبای بچه ها خشک شد و هر کدوم از یکطرف رفتند.
دومین فریاد رو هم سر همسرم کشیدم وقتیکه می خواست دوشاخه رو توی پریز بزنه، گفتم: صبر کن اول کاتالوگش رو بخونیم ببینیم چی نوشته بعد بزنیمش به برق.
همین که کاتالوگ تلویزیون رو باز کردم صفحه اول اون یه علامت هشدار قرمزرنگ نظرم رو جلب کرد.به همسرم گفتم: ببین اینجا نوشته: «برای نصب و راه اندازی این سیستم از کارشناسان متخصص این شرکت استفاده کنید در غیر اینصورت سیستم از گارانتی......»
همسرم حرف منو قطع کرد و گفت تو کاتالوگ آدما ننوشته نباید به خاطر هر چیز بی خود سر زن و بچه داد کشید؟
کاتالوگ آدما؟
چه نکته مهم و عجیبی! واقعا وقتی یه کارخونه یه تلویزیون می سازه حتما همراه اون یه کاتالوگ قرار می ده و یه کارشناس متخصص نصب هم باید حتما کارهای راه اندازیش رو انجام بده تا درست کار کنه، آیا خداوند خالق هستی وقتی انسان رو با این پیچیدگی های درونی خلق می کرد همراه اون کاتالوگی، نسخه ای، کارشناسی نفرستاده؟ آیا پیامبران و کتابهای آسمانی رو همراهشون نکرده؟
پیامبر (ص) در روز غدیر روبروی بشریت و چشم در چشم انسانها ایستاد و پیامی را برای ابدیت تاریخ فرستاد و گفت که هرکس من مولا و سرپست اویم این علی هم بعد از من مولا و سرپرست اوست. پیامبر(ص) آنروز دست انسان ها رو در دست علی(ع) گذاشت و فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم»، او بارها فرمود: «من دو چیز گرانبها در میان شما به میراث می گذارم، کتاب خدا و عترتم اهل بیت رو که این دو از هم جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند مادام که به این دو تمسک جوئید گمره نمی شوید».
توی کاتالوگی که خدا همراه بشر کرده نوشته:
از پیامبر و اولوالامر بعد از او اطاعت کنید همون طور که از خدا اطاعت می کنید که این اطاعت از خداست.
اگر از ولی خدا اطاعت کنید آسمان و زمین روزیش رو بر شما فرو می فرستد و درهای برکت به روی شما باز می شه.
هرکس اهل تقوا باشه گناهاش رو می بخشیم و برای مشکلاتاش گشایش قرار می دیم.
و نوشته هرکس از ذکر من روی برگردونه و اعراض کنه، سختی و تنگی و مشقت، روزی هر روزش می شه.
 
این انسانی که برای زندگی در شرایط ایده ال عصر ظهور خلق شده یعنی در بالاترین مراتب تقوا و ایمان، عقل کامل، استعداد درخشان، عدالت، رفاه و...... عملا داره تو شرایطی زندگی می کنه که انگار توی فقر فرهنگی و اقتصادی دست و پا می زنه. بیماری، گرفتاری، مشکلات روزمره، پریشانی فکر و خیال، بیماریهای روحی و روانی و ..... از همه طرف اونو احاطه کردن.
 
خوب که فکر می کنیم می بینیم همه این نابسامانیها به نقطه ای برمی گرده و اون اینکه ما انسان ها و ما مسلمانها به دستورات کاتالوگ خودمون عمل نکردیم. در جهت استانداردی که برای اون خلق شدیم حرکت نمی کنیم در نتیجه سیستم های داخلی و خارجی ما و این جهان هم درست عمل نمی کنند و ما از هر طرف می ریم سر از مشقت و تنگی درمی آریم و این نتیجه بی توجهی به اون هشداریه که توی کاتالوگ ما یعنی قرآن کریم نوشته :
«هرکس از ذکر من روی گردان شود همانا برای او زندگانی و روزی سختی خواهد بود»(طه،آیه۱۲۴)
در اصول کافی از امام صادق(ع) روایت شده که منظور از «ذکر»، ولایت علی (ع) و ائمه اطهار(ع)است.
مسلما توجه و تمسک به ذکر یا همون ائمه اطهار(ع) صرفا در حد محبت قلبی و دوست داشتن آنها خلاصه نمی شه بلکه منظور اطاعت از دستورات و سفارشات است......
فرا رسیدن سالگرد واقعه غدیر خم یه فرصت دوباره بود که ما با کاتالوگ خودمون(قرآن کریم) و کارشناس اون حضرت علی(ع) و ائمه بعد از ایشان مخصوصا امام عصرمون حضرت مهدی(عج) روبرو و چشم در چشم بشیم و تجدید پیمان کنیم و ببینیم آیا می تونیم بر سر پیمان مون بمونیم؟
 
از سایت kind father.ir
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 102
بازدید ماه : 102
بازدید کل : 4484
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 75
تعداد آنلاین : 1